loading...
به وبلاگ خودتون خوش آمدید
ع بازدید : 77 دوشنبه 15 اردیبهشت 1393 نظرات (1)

ساعت ۶ صبح است و همۀ اهالی خانه خوابند. آرام بتول را صدا می کنم که بقیه بیدار نشوند. اگر زود از خانه نزنیم بیرون نمی توانیم تا قبل از ۲ ظهر خودمان را برسانیم به ساحل دریا بزرگ برای تحویل سال نو. بوی نان تازۀ سرخ شده پیچیده داخل کوچه. می روم طرف نانوا که با کفگیرش نان های گرد کوچک داخل تابه را زیرو رو می کند.

 

دوتا می خرم. بتول می گوید اسم این نان ها که او دوست ندارد و من دوست دارم پاراتا ست (درباره پاراتا). همینطور که نان چرب داغ را گاز می زنم راه می افتیم داخل کوچه های خلوت سر صبح تیس به سمت “بان مسیتی”. بتول راه میان بر را بلد بوده اما حالا درست یادش نمی یاید. می گوید باید از داخل حیات فلانی برویم داخل حیات فلانی بعد از کنار انجیر پیر، راه مشخص است! اگر تنها بودم به خودم اجازه نمی دادم از حیات مردم به عنوان کوچه استفاده کنم اما بتول آشنای این مردم است و راهنمای من. نان چرب داغ حسابی تشنه ام می کند. از زن خانه ای که بچه ها در حیاتش مشغول بازی هستند تقاضای آب می کنیم. سیراب که شدم می رویم به سمت انجیر معابد پیری که بتول به آن “کَرَگ” می گوید. بچه ها دورو بر انجیر بازی می کنند. تابی از آن آویزان کرده اند و صدای خنده شان آدم را سر شوق می آورد، درخت پیر را نمی دانم! از پسر بچه ها مسیر “بان مسیتی” را می پرسیم. دوتاشان همراهمان می شوند که نشانمان دهند. از لای بوته های بلند می گذریم و به جادۀ خاکی که رسیدیم از بچه ها خداحافظی می کنیم. جاده را پی می گیریم و می رسیم به تابلوی سبز رنگ “غارهای سه گانه و معبد بان مسیتی”. روی تابلو نوشته “بان” در زبان بلوچی یعنی فرد خداپرست و “مسیتی” یعنی پرستشگاه. از شیب کوه تا غار کوچک دست کند، بالا می رویم. باید سرخم کرد تا وارد غار کوچک اصلی شد. داخل غار با سنگ و ملات بنایی ساخته اند چهارگوش با سقف گنبدی که یک طرف آن باز است. روی دیوارش کسی نوشته “آرامگاه خداپرست بی بی”. هنوز از رنگ زرد دیواره های بنا و نشانه های قرمزرنگ روی آن چیزهایی باقی مانده. نشانه هایی که آدم را یاد نگاره های صخره ای می اندازد. بتول می گوید: “بچه که بودم داخل این چهاردیواری گود بود و پله داشت به سمت پایین”. حالا هرچه بوده با خاک پرش کرده اند. دلم می خواهد کسی از گذشتۀ “بان مسیتی” برایم بگوید. دو غار دیگر هم اینجا هست که باید روزگاری هر سه با هم مرتبط بوده باشند. روی دیوار زرد رنگ یکی دیگر از غارها، با رنگ سیاه چیزی نوشته اند به خطی که نمی شناسم. شاید به یکی از خط های مرسوم در هند. شبیه آنهاست. غار سوم بزرگتر است اما سقفش کوتاه تر. پله دارد اما وارد شدن به آن به خاطر سقف کوتاهش راحت نیست. پیش تر نباید اینطور بوده باشد منظورم زمانی ست که از آن استفاده می کردند. از شیب پایین می رویم و پرسان پرسان می رویم به سمت دیگر روستا و جایی که گورستان روستا قرار دارد. دنبال چیزی می گردم که نشانه هاش را یکی از همکارهای میراث فرهنگی بهم داده. خودم هم درست نمی دانم چیست گفته شبیه مستطیل های سنگی کنده شدۀ دره لیر در شمال سیراف است (لینک آثار دره لیر سیراف). گفته روی کوه، ده ها مستطیل کنده اند شبیه گور. آدرس دقیق نداده. اگر بتول نمی دوید بالای بلندی کنار گورستان و بعد صدا نمی کرد: “شادی شادی پیداش کردم”، حتما پیدایشان نمی کردم. درست عین سیراف است. نمی دانم اینجا ثبت میراث فرهنگی شده یا نه. نمی دانم آیا هیچ باستان شناسی تا حالا این گودال های را بررسی کرده یا نه. نمی دانم این گودال ها در روزگاری  دور گور بوده اند یا گودال هایی برای جمع آوری آب باران. بیش از صد مستطیل سنگی اینجاست که بیشترشان را خاک پوشانده. ساعتی اطراف گودال ها پرسه می زنم. سطح شیب دار زمین پر از تکه های سفال است. این یعنی احتمال گورستان بودن اینجا بیشتر است. هرچه می گذرد بیشتر می فهمم که بتول چه همسفر فوق العاده ای ست. می گویم دلم می خواهد بروم پیش پیرترین پیرزن تیس و بنشینم پای حرف های بلوچیش که نمی فهمم. دستم را می گیرد و می گوید: “بریم”. – “کجا؟” - “پیش پیرترین پیرزن تیس دیگه”. از کوچه پس کوچه های تنگ تیس می گذریم و می رسیم به حیات بی حصاری که کفش سیمان شده و راه دارد به دالان خانه ای که چند زن آنجا دور هم نشسته اند. می گوید: “همین جاست”. می گویم: “می شناسی شون؟”. می گوید: “نه ولی حرف که بزنیم آشنا درمی یان، آخه بابام اهل تیس بوده”. آفتاب ریخته داخل حیاط، دالان اما تاریک است. زنی جوان، زنی میانسال و پیرزنی دنیادیده گرم صحبتند. وارد حیاط که می شویم نگاه ها برمی گردد به سمت ما. بلوچ ها رسم شان نیست مثل فارس ها جلوی پای کسی بلند شوند. خوش آمد گوی شان دستی ست که دراز می شود برای دست دادن. دست که می دهیم می نشینیم کنارشان. هیچ کدام فارسی بلد نیستند. باید منتظر بمانم چاق سلامتی های بتول تمام شود تا حرف هایشان را برایم ترجمه کند. تا می نشینیم استکانی چای شیرین می گذارند جلویمان . انگار کسی سینی چایی به دست منتظر آمدنمان بوده. چند دقیقه بعد به رسم زن های بلوچ قلیان با تنباکوی اصیل هم از راه می رسد و بتول مثل همیشه قلیان را جلو می کشد و پک های عمیق می زند به نی چوبی نوارپیچ شده. زن میانسال لباس بلوچی می دوزد. چهرۀ زن کهن سال با موهای یکدست سفید وقتی می خندد خیلی دوست داشتنی ست آنقدر که آخرهاش نمی توانم جلوی خودم را بگیرم و ماچش می کنم. بتول می گوید اینجا زن ها بعد از ۵۰ سالگی موهایشان را رنگ نمی کنند.  رسم نیست. بتول سوال های من و جواب های او را  ترجمه می کند. از بازی های بچگیش می پرسم، از قصه های کودکیش، از وقتی ازدواج کرد، از رسم و رسوم های قدیمی، از … می گوید بچه که بوده همۀ اسباب بازی هاشان را خودشان از گل می ساختند. خانه های کوچک با همه وسایل داخلش. یاد اشیای گلی کوچکی می افتم که از کاوش های باستان شناختی به دست می آیند و باستان شناسان اصرار دارند همه شان را به مذهب و آیین وصل کنند.  می گوید دیر ازدواج کرده. ۱۳ سالش بوده و آن روزها همه خیلی زودتر ازدواج می کردند. نمی داند الان چندسالش است ولی زن میانسال با کمی حساب و کتاب می گوید حتما بالای ۹۰ سال سن دارد. دربارۀ “بان مسیتی” هم می پرسم. می گوید: وقتی بچه بودم “بان مسیتی” معبد هندوها بود. وقتی می آمدند برای نیایش به ما هم از حلواهای نذری شان می دادند”. پای هندوها که از تیس بریده شد، معبد تقدسش را از دست نداد. مردم تیس برایش قصه ساختند و کردندش آرامگاه بی بی خدا پرست. کم کم سروکلۀ بچه ها هم پیدا می شود. آنها که مدرسه می روند فارسی یاد گرفته اند و با من تمرین زبان فارسی می کنند. یکی از دختربچه ها که چهره اش جذبم می کند و ۷-۸ سالی سن دارد، از دوربینم می ترسد آنقدر که وقتی دوربین را می گیرم به طرفش پشت پیرزن قایم می شود و می زند زیر گریه. روی دیوار سیمانی دالان به رسم بلوچ ها حصیری آویزان است که مثل سجاده زیر پای شان می اندازند وقتی می خواهند نماز بخوانند. دلم نمی خواهد از این دالان، آدم ها و سایۀ خوشایندش دل بکنم اما زمان مثل برق و باد می گذرد و ما هم باید با او بگذریم. بلند می شویم و از زن های دالان نشین خداحافظی می کنیم. داخل حیاط وقتی برمی گردم تا دستی برایشان تکان دهم فکر می کنم این دالان داخل خانه چه فکر بکری بوده در روزگار بی کولری برای فرار از گرمای طاقت فرسا و پناه بردن به سایه ای عمیق برای انجام کارهای روزانه یا گپی دوستانه. انگار هر خانواده یکی از کوچه های سقف دارِ یزد را گذاشته باشد داخل خانه اش. درست عین کوچه دو طرفش باز است و می رسد به دو حیاط خانه.از بتول دربارۀ خانه های قدیمی تیس می پرسم و تعداد خانواده هایی که در یک خانه زندگی می کردند. می بردم به یکی از خانه های قدیمی کنار مسجد سفید تیس که حالا مالکینش مرده اند و خانه تبدیل شده به جایی برای انجام کارهای دینی مثل کلاس های قرآن و آموزش های مذهبی. خانه ردیفی از اتاق های به هم چسبیده است با ایوانی مسقف که با تاق هایی وصل می شده به فضایی دیوار دار و بدون سقف که حالا البته با تنه های نخل و حصیر مسقفش کرده اند. درها و پنجره های چوبی سبزرنگ هنوز جایشان را به درها و پنجره های فلزی نداده اند. طاقچه های چوبی کنگره دار خانه هنوز سالمند و روی شان تعدادی کتاب مذهبی چیده شده است. داخل طاقچه توالت خانه کاسۀ سفالی سیاه شده ای پیدا می کنم که بتول می گوید داخلش مواد سوختنی می ریختند و کار چراغ را می کرده در شب های تاریک. برمی گردیم به خانۀ خواهر بتول تا وسایلمان را برداریم و از آنها خداحافظی کنبم. خواهرش دارد تاق عروس می سازد. اتاقی توری که بالای سر عروس آویزان می کنند تا در انتظار داماد داخل آن بنشیند. اتاقک توری را وصل می کنند به سقف و چادری بلوچی می اندازند روی سر دختر خانه تا بنشیند داخل اتاقک و نقش عروس را بازی کند برای من. می خواهند آنچه توضیح می دهند را عملی نشانم دهند. از خانواده خواهر بتول که خدا حافظی می کنیم هنوز تیس گردی ما تمام نشده. بتول می بردم به خانۀ یکی از اقوامش تا ببینم چطور لباس های بلوچی را مهر می زنند تا جای نقش ها را مشخص کنند. در راه درخت هایی می بینم که تا حالا ندیده ام. درخت پاپایا و چیکا که هر دو بومی مناطق حاره ای آمریکا هستند اما آب و هوای سواحل جنوب شرقی ایران به مذاق شان خوش می آید و به راحتی رشد می کنند. چقدر دلم می خواهد میوۀ این درخت ها را بچشم. پاپایا شکل خربزه ای کوچک است و نرسیده اش سبز رنگ. بتول می گوید وقتی برسد نارنجی می شود. چیکا هم قهوه ای رنگ است و شکل کیوی. به خانۀ فامیل بتول که می رسیم خودش می نشیند پشت میز مخصوص مهر زنی و مهرهای مختلف را روی پارچه سفیدی امتحان می کند. به نظر کار ساده ای می آید اما وقتی مهر را به دستت بگیری و قرار باشد دور تا دور دامن لباس را نقش بیاندازی می فهمی کار ساده ای نیست و تجربه می خواهد و مهارت. بتول هر دو را دارد و تند تند مهرهای چوبی را می زند داخل پودر سیاه رنگ و بعد فشارشان می دهد روی پارچه. نقش های روی مهرها مرا می برد تا نقش های روی سفال های باستانی. همیشه ریشۀ نقش های روی سفال ها، لباس ها و فرش های محلی ذهنم را مشغول می کند. سوالی که جوابش خیلی وقت است در تاریخ فراموش شده.

 

 

ساعت از ۱۲ گذشته. با بتول می رویم به سمت جاده تا ماشینی پیدا کنیم که ما را تا ساحل “دریا بزرگ” چابهار ببرد تا من سفرۀ هفت سینم را روی شن های ساحل پهن کنم. آفتاب ظهر تیس داغ است و کشیدن کوله در آفتاب داغ با مچ پای دردناک برای من طاقت فرسا. با صدای ترمز ماشین شاسی بلندی جلوی پای مان تیس گردی ۶ ساعتۀ ما تمام می شود.

برای دیدن عکس ها در اندازه بزرگتر روی عکس ها کلیک کنید

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط سینما در ماشین با ایرانتیک در تاریخ 1399/03/13 و 0:06 دقیقه ارسال شده است

سینما در ماشین
https://www.irantic.com/car-cinema
من بابت سایت خوبتون ممنون هستم. ایرانتیک جدیدا ویژگی جدیدی آورده که توسط آن میتونیم با ماشین بریم داخل سینما و فیلم سینمایی رو از داخل ماشین ببینیم. اینجوری هم راحت تریم هم بهداشتیه هم خوراکی میتونیم سینما ببریم با خودمون.سینما ماشین بهترین کاری که کرده اینه که صدای سینما هم دست خودمون هست و میتونیم از رادیو ماشین صدای سینما رو پلی کنیم.
شهرهای تهران و کرج و قم و شیراز و مشهد و اصفهان و احتمالا تبریز هم سینما ماشین رو دارن میارن. کلا خیلی حال میده این سینما در ماشین .
پیشنهاد میکنم ی بار امتحانش کنید...
سایت ایران تیک یک سایت هست که با ادرس irantic.com در دسترس هست و بلیت سینما و بلیط کنسرت و بلیط تئاتر رو میتونید ازش تهیه کنید. قیمت بلیط ها با تخفیف ویژه هستند.

این نظر توسط هر روز آخرین خبر استخدامی را برات اس ام اس میفرستیم در تاریخ 1393/10/09 و 4:10 دقیقه ارسال شده است

سلام وقت بخیر

اگه تمایل داری هر روز آخرین اخبار استخدامی شرکت ، سازمان های دولتی را دریافت کنی

می تونی به لینک زیر جهت فعال سازی بری

http://sms.mida-co.ir/newsletter/6/estekhtam

این نظر توسط دریافت پنل رایگان به همراه خط اختصاصی با پیش شماره 50005 در تاریخ 1393/09/07 و 2:15 دقیقه ارسال شده است

باسلام خدمت شما مدیر عزیز

جهت ثبت نام پنل اس ام اس رایگان با همراه خط اختصاصی با پیش شماره 50005 می توانید به آدرس

http://50005.mida-co.ir

مراجعه نمائید.

منتظر حضور گرمتون هستیم

mida-co.ir

این نظر توسط پیشنهاد یک کسب کار هوشمندانه در تاریخ 1393/08/26 و 1:25 دقیقه ارسال شده است

با سلام خدمت شما

این پیام احتمالا آینده ی تجاری شما را متحول خواهد کرد

شما می توانید با حداقل سرمایه ی اولیه ،

صاحب جامع ترین مرکز فروشگاهی و خدماتی شهرتان شوید

جهت کسب اطلاعات بیشتر به وبسایت WWW.IBP24.ORG مراجعه نمایید

این نظر توسط سامانه پیامک در تاریخ 1393/07/02 و 1:36 دقیقه ارسال شده است

با سلام خدمت شما مدیر محترم
شما می توانید با عضویت در طرح همکاری فروش پنل و خطوط پیامکی از بازدید کننده وبلاک خود درآمد کسب کنید
ابتدا وارد آدرس زیر شوید و مراحل ثبت نام رو کامل نمائید
http://sms.mida-co.ir/hamkar
سپس وارد پنل کاربری شوید و از قسمت شبکه فروش و بازاریابی کد های مربوط به فروش پنل را در سایت خود قراردهید بعد از معرفی هر کاربر به شما 25 درصد سود فروش داده می شود
جهت کسب اطلاعات بیشتر به سایت زیر مراجعه نمائید
mida-co.ir
info@mida-co.ir

این نظر توسط سامانه پیامک در تاریخ 1393/04/20 و 3:57 دقیقه ارسال شده است

با سلام خدمت شما مدیر محترم

برای داشتن یک سامانه حرفه ای و رایگان همین حالا اقدام نمائید. سامانه sms5002.ir به شما یک پنل پیامک کاملا اختصاصی رایگان می دهد با این سامانه پنل ارتباطی جدیدی بین سایت و کاربران خود آغاز کنید. برای فعال سازی همین حالا اقدام نمائید.

جهت ثبت نام به آدرس زیر مراجعه نمائید

sms5002.ir/register.php


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظرتان در رابطه به این سایت چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 11
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 20
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 15
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 15
  • بازدید ماه : 17
  • بازدید سال : 27
  • بازدید کلی : 2,076